قوله تعالى: قلْ إنما أعظکمْ بواحدة أنْ تقوموا لله... گفته‏اند که: القیام لله نقطه پرگار طریقت است و مدار اسرار حقیقت، هر که از تدبیر خود برخاست و کار خود با حق جل جلاله گذاشت ثمره حیاة طیبه برداشت، نبینى جوانمردان اصحاب الکهف را که از خود برخاستند و تدبیر خود بگذاشتند و روى بدرگاه ربوبیت نهادند چنانک رب العزة فرمود: و ربطْنا على‏ قلوبهمْ إذْ قاموا، نگر که ایشان را در غار غیرت در ظل رعایت و کنف ولایت چگونه جاى داد، آفتاب صورت را و خورشید تابنده را زهره نبود که کرد غار غیرت ایشان گردد و نور آفتاب متقاصر آید بحکم اضافت بانوار اسرار ایشان، زیرا که نور آفتاب براى استضاءت خلق است و انوار اسرار ایشان براى معرفت حق.


دع الاقمار تخبو ام تنیر


لنا بدر تذل له البدور

نور آفتاب نور صورت است و نور دل ایشان نور سریرت، لا جرم شعاع آفتاب صورت چون بایشان رسیدى از بریق شعاع نور سر ایشان دامن در چیدى، رب العالمین فرمود. و تحْسبهمْ أیْقاظا و همْ رقود پندارى که ایشان بیدارند و خود خفته بودند، اینست صفت اهل طریقت، بظاهرشان نگرى ایشان را بینى مشغول در میادین اعمال، بسر آئرشان نگرى ایشان را بینى فارغ در بساتین لطف ذو الجلال، بظاهر در عمل در باطن نظاره لطف ازل، از إیاک نعْبد کمر مجاهدت بر میان بسته، از إیاک نسْتعین تاج مشاهدت بسر نهاده، در زیر قرطه تسلیم پوشیده، بر زبر دراعه عمل فرو کشیده، و فى اختیار اصحاب الکهف ابین دلیل و اوضح سبیل على ان الاصطفاء لیس بعلة و الاختیار لیس بحیلة. سگى که چند گام برداشت از پى دوستان حق تا بقیامت میخوانند که: و کلْبهمْ باسط ذراعیْه بالْوصید. پس مسلمانى که از سوزى و ایمانى هفتاد سال با اولیاء حق صحبت دارد و سواد شباب به بیاض شیب رساند چه ظن برى که حق جل جلاله روز قیامت او را نومید گرداند؟ کلا و لما انه لا یفعل ذلک.


قلْ جاء الْحق و ما یبْدئ الْباطل و ما یعید آن روز که رسول خدا (ص) قدم مبارک در کعبه نهاد و عمر خطاب بعز اسلام رسیده و مومنان باسلام وى شاد گشته و در کعبه بتان بسیار نهاده رسول (ص) در دست قضیبى داشت بر سینه بتان میزد و میگفت: جاء الْحق و زهق الْباطل، جاء الْحق و ما یبْدئ الْباطل و ما یعید، و عمر میگفت: یا ایها الاصنام هذا احمد هذا رسول الله حقا فاشهدوا ان کان حقا فاشهدوا ان کان حقا ما یقول فاسجدوا، آن بتان بیکبار همه در سجود افتادند. اى جوانمرد! کدام روز خواهد بود که رسول تحقیق با عمر تصدیق بر موجب اشارت توفیق باین کعبه سینه تو در آیند و آن بتان هوا و حرص را بر هم زنند و این ندا در دهند که جاء الْحق و ما یبْدئ الْباطل و ما یعید فألْقی السحرة ساجدین چگویى؟ ایشان بسجده آمدند یا ما ایشان را بسجده آوردیم؟ غلامى با خواجه میرفت، غلام در مسجد شد نماز کرد و در لذت مناجات دراز بماند، خواجه گفت: بیرون آى اى غلام، گفت: نمى‏گذارند، گفت: که ترا بیرون نمى‏گذارد؟ گفت: آنکه ترا در نمى‏گذارد. عجب نباشد که آدمى شنواى گویاى دانا سجده کند عجب آنست که عمر گوید: اى بتان ناشنواى ناگویا اگر دین محمد حق است سجده کنید، همه بیکبار سجده کردند. پاکا خداوندا! دو کار منکر قبیح پیش عمر نهادند: عداوت رسول و طمع دنیا، آن گه از میان هر دو حالى بدان نیکویى پدید آوردند که عمر را بزینت اسلام بیاراستند، همچنین دو کار منکر پیش سحره فرعون نهادند: یکى عداوت موسى دیگر ولایت فرعون، آن گه سرى بدان عزیزى از میانه پدید آوردند که: فألْقی السحرة ساجدین. دو محنت صعب پیش یوسف نهادند: یکى چاه دیگر زندان، آن گه از میان هر دو ولایت و سلطنت یوسف پدید آوردند که: مکنا لیوسف فی الْأرْض‏. دو نطفه مهین در رحم فراهم آوردند و از میان هر دو صورتى بدین زیبایى پدید آوردند که: و صورکمْ فأحْسن صورکمْ دو نجاست فراهم آوردند در نهاد حیوان: یکى فرث دیگر دم، از میان هر دو شیر صافى پدید آوردند منْ بیْن فرْث و دم لبنا خالصا. دو کار صعب بر بنده جمع آمد: یکى معصیت دیگر تقصیر در طاعت از میان هر دو رحمت و مغفرت پدید آوردند که: یصْلحْ لکمْ أعْمالکمْ و یغْفرْ لکمْ ذنوبکمْ.


و حیل بیْنهمْ و بیْن ما یشْتهون خبر میدهد از ان بیچاره که در سکرات مرگ افتد و جانش بچنبر گردن رسد، رخساره رنگینش از هیبت مرگ بیرنگ گردد، قطرات عرق حسرت از پیشانى وى روان گردد، فرزندان بناز پرورده بر بالین وى نشسته و روى بر روى وى مى‏مالند و دوستان و برادران بناکام او را وداع میکنند و بزبان حیرت میگویند:


یا جامع الشمل و الاحشآء و الکبد


یا لیت امک لم تحبل و لم تلد

تهدى الى عرصة الموتى على عجل


مودع الاهل و الاحباب و الولد

کرام الکاتبین طومار کردار در میپیچند خازنان روزى جریده رزق در مى‏نوردند، متقاضیان حضرت قصد جان میکنند و آن بیچاره فرومانده در آرزوى یک روز مهلت بود و مهلتش ندهند، خواهد که سخن گوید و قوتش ندهند، اینست که رب العالمین فرمود: و حیل بیْنهمْ و بیْن ما یشْتهون. روزى مردى صاحب واقعه بنزدیک رسول خدا آمد و از پراکندگى دل و معصیت خود بنالید، آب حسرت از دیده همى بارید و نفس سرد همى کشید و میگفت: یا رسول الله طبیب دلها بیماران تویى، دردها را درمان ساز تویى، این درد مرا درمانى بساز و این خستگى مرا مرهمى پدید کن که سخت بیمارم بگناه خویش، غرقه‏ام بجرم خویش، آلوده‏ام بکردار خویش، مغرورم بپندار خویش. رسول خدا گفت: روزى و شبى را که در پیش دارى بارى کار خود بساز، آن روز که رب العزة میفرماید: و حیل بیْنهمْ و بیْن ما یشْتهون، و آن شب نخستین که ازو خبر میدهد: و منْ ورائهمْ برْزخ إلى‏ یوْم یبْعثون، رو خلوتى بساز و ساعتى با درد و اندوه خود پرداز، اشکى گرم از دیده فرو بار و آهى سرد از دل بر آر و بزبان تضرع بگوى: خداوندا! بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که خوانندم ببندگى تو معروفم.


بنده گر خوبست و گر زشت آن تست


عاشق ار دانا و گر نادان تراست‏

خداوندا! همچون یتیم بى پدر گریانم، درمانده در دست خصمانم، خسته جرمم و از خویشتن بر تاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار دیدى من آنم. خداوندا! فریاد رس که از ناکسى خود بفغانم. آن بیچاره برگشت با دلى پر درد و جانى پر حسرت، دو دست بر سر نهاده و چون زارندگان نوحه تلهف و تأسف در گرفته که: آه! من شدة الموت و سکراته و من حسرت الفوت و غمراته، وحشة الاغتراب و فرقة الاحباب و النوم على التراب، آه! من الایام التى مضت فى البطالة و الاوقات التى فنیت فى الجهالة.


دریغا که روزگار بباد بر دادیم و شکر نعمت مولى نگزاردیم! دریغا که قدر عمر خود نشناختیم و از کار دنیا با طاعت مولى نه پرداختیم! دریغا که عمر عزیز بسر آمد و نوبت رفتن در آمد، روزگار بگذشت و تبعات روزگار بماند.


اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار


واى خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش از ان کین جان عذر آور فروماند ز نطق


پیش از ان کین چشم عبرت بین فروماند ز کار